اين جير جيرك همزاد من است .

مرتضي احمدي نجات

پيشكش به : احمد محمود كه جاودانه ماند
مرتضي احمدي نجات
اين جيرجيرك همزاد من است

اينكه بيايند تو سينه كش آفتاب ، مقابل قهوه خانه ، چاي بنوشند و قليان بكشند كار هر روزشان است. اينكه بيايد ،قاطي بقيه ، كتا ب يا روزنامه بخواند ، كار هر روزش است.
اينكه بنشينم توي درگاه پنجره و از اين بالا خيابان مشبك شده را ديد بزنم ، كار هر روزم است .
سمت چپ روزنامه فروشي است. سمت راست قهوه خانه .يك دسته گنجشك توي ميدان ديدم ،
نوك به زمين مي زنند. همزادم روي تخت خوابيده است . در فضاي ته اتاق به جيرجيرك بزرگي مي ماند كه روي زمين پهن شده باشد. .گاري اي چرخ هايش را روي زمين مي كشاند. خاك بارش است. گنجشك ها پر مي زدند ، يكي ، دوتا ، سه تا ، ....
جيرجيرك بيدار مي شود . مي آيد كنار پنجره. صدايش گرفته :
_ خاك مرده است ، آورده اند بپاشند روي شهر.
و پاشيده بودند . نوبت به هر كس كه مي رسيد ، مي مرد . ناپديد مي شد ، بعد جسدش را گوشه اي از شهر پيدا مي كردند.
مردم در آمد و شدند. باد رم كرده خودش را به در و ديوار شهر مي زند. سر راهش مي رود روزنامه فروشي.روزنامه ها قد مي كشند و پخش زمين مي شوند. بعد مي رود سروقت گاري. خاكها را هوا مي ريزد.
آويزه هاي قهوه خانه راتكان مي دهد. خسته مي شودو مي ايستد. نفس نفس مي زند. از هرمش پرده پنجره آبستن مي شود و مي زايد . همزادم كتاب مي خواند.

اينكه صبح جيرجيرك نباشد ، غيرعادي است . اينكه كتاب ها و كاغذهايش ولو باشد ، عادي است. توي پنجره مي نشينم . كسي در سينه كش آفتاب نيست. طاقت نمي آورم .مي روم قهوه خانه . هوايش سنگين است. بوي تنباكو و بوي تند عرق. يك ميز آن طرف تر دو نفر نشسته اند. مي شناسمشان . هر شب مي آيند دنبال جيرجيرك . سرم را مي دزدم. حرفهايشان رامي شنوم .
_ ديشب گرفتنش
_ اي نامردا
و با مشت مي كوبد روي ميز . همه چيز دست گيرم مي شود. نوبت جيرجيرك رسيده بود. بلند مي شوم . بيرون ، كلاغ ها روي كاج جلوي قهوه خانه بال مي زنند.
از روزنامه فروشي سراغش را مي گيرم . مي دانم مي شناسدش . مي خندد. دست پرمويش را مي خاراند.
(( مي خواهند اعدام اش كنند)) و با دست گلويش را مي گيرد. بهتم مي زند. مي روم . يك جيرجيرك پشت پنجره تا صبح مي خواند.

سه شنبه است . ميدان را آذين بسته اند. جمعيت جزر ومد مي شود. جيرجيرك را مي بينم . دو طناب به دستهايش گره خورده است .دو جيب دو طرف ميدان نعره مي كشند .
روي درشان را مي خوانم ((استفاده اختصاصي ممنوع))
سربازها ، پشت به ميدان دور ، دور جمعيت حلقه زده اند.جيرجيرك مي خندد . با حركت جمعيت عقب كشيده مي شوم .مي روم پشت بام مسجد . از بلندگوها صدا مي آيد. جمعيت پراكنده مي شود . اين بار ، جيرجيرك نعره مي كشد. جسدش را وسط ميدان مي بينم . شب ، آسمان غرق ستاره است . جسد بزرگتر مي شود . پاهايش همه كوچه ها را پر مي كند. دستهايش همه خانه ها را مي گيرد وسينه اش پشت بام ها را .
اينكه بيايم تو سينه كش آفتاب ، مقابل قهوه خانه ،كتاب يا روزنامه بخوانم ،كار هرروزم است. و كار هرشب جيرجيرك كه پشت پنجره هاي شهر تا صبح بخواند.


آبان تا دي ماه 81
بازنويسي : ارديبهشت 82
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30559< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي